جدول جو
جدول جو

معنی دست نشاندگی - جستجوی لغت در جدول جو

دست نشاندگی
(دَ نِ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دست نشانده. اطاعت. فرمانبری. رجوع به دست نشانده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که به ارادۀ شخص دیگر به کاری گماشته شده یا به مقامی رسیده و تابع و فرمانبردار او باشد، دست نشان، دست نشین
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نِ دَ / دِ)
دست نشان. نهالی که به دست کشته باشند، گماشته. مأمور. منصوب، مطیع. فرمانبردار. تحت فرمان. تحت الحمایه: دولتهای دست نشاندۀ انگلیس آزادی خود را بدست آورده اند
لغت نامه دهخدا
کسی که دیگری او را بکار یا مقامی گماشته باشد، تابع فرمانبردار، دولتی که تابع سیاست دولتی قوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نشانده
تصویر دست نشانده
((~. نِ دِ))
فرمانبردار، تابع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست نشانده
تصویر دست نشانده
اجیر
فرهنگ واژه فارسی سره